سناریو شین و واکاسا پارت یک

داستان از ویو واکاساعه

"واکاسا:خیلی وقته ندیدمش ، دلم براش تنگ شده ، برای اون لبخند ها ، اون چشم های مهربون و ارامش بخش ، هرچند میدونم اون من رو نمیخواست ، اون همجنسگرا نیست ، میخوام باز اون لبخند رو ببینم ، حتی فرصت نکردم بهش بگم چقدر دوسش دارم ، ولی میترسیدم ، میترسیدم از این که ردم کنه اگه ردم میکرد چی اون موقع حتی نمیتونستم کنارش باشم ، اون لبخند.... تاحالا نتونستم براش جایگذین پیدا کنم ، اون خاص بود ، اون بهم اهمیت میداد ، از ته قلبم میخوام ببینمش ، ولی میترسم که اون نخواد من باهاش باشم ، اون میزان از مهربونی رو تاحالا تو هیچ ادمی ندیدم ، میخوام اون من رو قبول کنه و م.من اون رو امتحان کنم با تک تک سلول هام حسش کنم میخوام زیر بدنم ببینمش ، صورتشو درحالی که عرق کرده و قرمز شده ببینم ، من اون رو میخوام ، دیوانه وار میخوامش ولی میترسم*دوستان گرامی ادمین این بخشارو گردن نمیگره* از این که با حقیقت رو به رو بشم ، ولی من حتی نمیدونم کجاست ، تنها چیزی که ازش برام مونده ی مشت خاطره و چندتا عکسه ، حتی فکرش هم نمیکردم اون پسر بچه ای که یک روز اتفاقی باهاش ملاقات کردم در این حد برام خاص بشه اون موهای زغالی اون چشم های سیاه و ارامش بخش اون لبخند.... من همش رو میخوام داشته باشم"
*مرور گذشته*
*اینجا کلا ۱۰ سالشونه*
"واکاسا در ذهن: لعنت به همشون ، اونا ی مشت احمقن!!!"باحرص دندون هاش رو به هم فشار میده و رو پله های یک خونه میشینه و به منظره ی غروب خورشید خیره میشه ، نور خورشید به پوستش میخوره و زخم ها و جراحت هایی که از دعوا به جا مونده رو نمایان تر از قبل میکنه ، همینجور که واکاسا به غروب خورشید خیره میشد زیر لب غر غر میکرد صدایی را از پشت سرش شنید ، برگشت و یک پسر زیبا با یک لبخند مهربون و ارامش بخش دید ، پسر چشم های سیاه و موهای زغالی داشت ، واکاسا وقتی پسر رو دید سرخ شد ولی سریع به خودش اومد"واکاسا: هوی ، تو دیگه کی هستی"پسر خودش رو معرفی کرد"پسر: من سانو شینیچیروعم"خیلی دلنیش میخنده و بعد به صورت سرخ واکاسا خیره میشه"شینیچیرو: فکر کنم کتک خوردی"با لبخند همیشگیش گفت و به جراحت های واکاسا اشاره کرد"واکاسا: ا.اره ، اصلا به تو چه"واکاسا کمی تند حرف میزد و لجباز بود ولی شینیچیرو با حالت مهربان و شوخ جواب واکاسا رو میداد و این باعث میشد واکاسا کمی اروم بگیره"شینیچیرو: بیا دوست بشیم" لبخند زد و به واکاسا خیره شد"واکاسا: باشه ، ولی فقط درحد دوتا دوستیم"
واکاسا با یاد گذشته اه میکشد میدونه که زیادی به شین بدی کرده اون هم فقط بخواتر یک دختر جنده ، واکاسا بخواتر این که نمیخواست حقیقت رو قبول کنه رفت با یک دختر ، دختری که اشغالی بیش نبود و بخواترش شینیچیرو رفت و قلب واکاسا هم همراه با او رفت
دیدگاه ها (۱۴)

سناریو ریندو پارت ۲

پارت دوم سناریو دازای

https://wisgoon.com/shinichirooهعی

اسلاید یک بخشیش که مال رینه رین داداش گلم این قراره تو رولمو...

میخوام کاسه شعر بگم، کاسه شعربراتون سوال شده که چرا همش اپدی...

بزار آهنگ جدید بزارم باعث میشه تمرکز کنماع هالیدی گوش ندادم ...

زمانی منم یک ماه داشتم میدانی اخرش چه شد ؟ماهم سال ها پیش از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط